ده کوچکی است از دهستان امجز بخش جبال بارز شهرستان جیرفت واقع در 65000گزی جنوب خاوری مسکون و 28000گزی خاور راه شوسۀ جیرفت به بم. دارای 8 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان امجز بخش جبال بارز شهرستان جیرفت واقع در 65000گزی جنوب خاوری مسکون و 28000گزی خاور راه شوسۀ جیرفت به بم. دارای 8 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان مرغک بخش راین شهرستان بم که در 75000گزی جنوب خاوری راین و کنار راه شوسۀ بم به جیرفت واقع شده است. جمعیت آن 3 خانوار است. (از فرهنگ جغرافیایی ایرن ج 8)
ده کوچکی است از دهستان مرغک بخش راین شهرستان بم که در 75000گزی جنوب خاوری راین و کنار راه شوسۀ بم به جیرفت واقع شده است. جمعیت آن 3 خانوار است. (از فرهنگ جغرافیایی ایرن ج 8)
ظرف گلاب. (ناظم الاطباء). آوندی که در آن گلاب ریزند: نوز گل اندر گلابدان نرسیده قطره بر آن چیست چون گلاب مصعّد. منوچهری. یکی بر جای ساغر دف گرفته یکی گلابدان بر کف گرفته. نظامی. مهر از سر نامه برگرفتم گویی که سر گلابدان است. سعدی. کسی که بوسه گرفتش به وقت خنده زدن به بر گرفتن مهر گلابدان ماند. سعدی. رجوع به گلاب پاش شود، آبی که به ماه خرداد به کشت دهند و گویند نمو دانه و حب بدین آب بود. (یادداشت مؤلف)
ظرف گلاب. (ناظم الاطباء). آوندی که در آن گلاب ریزند: نوز گل اندر گلابدان نرسیده قطره بر آن چیست چون گلاب مصعّد. منوچهری. یکی بر جای ساغر دف گرفته یکی گلابدان بر کف گرفته. نظامی. مهر از سر نامه برگرفتم گویی که سر گلابدان است. سعدی. کسی که بوسه گرفتش به وقت خنده زدن به بر گرفتن مهر گلابدان ماند. سعدی. رجوع به گلاب پاش شود، آبی که به ماه خرداد به کشت دهند و گویند نمو دانه و حب بدین آب بود. (یادداشت مؤلف)
یخ بند. فسردگی از بسیاری سرما. (ناظم الاطباء). موسم بسیار سرد که آبها یخ بندد. هوای سخت سرد که در آن آب بفسرد و یخ بندد: در آن یخ بندان او باآب حوض غسل کرد. یخ بندان فروردین گلها و شکوفه ها رامی سوزاند. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یخ بند شود
یخ بند. فسردگی از بسیاری سرما. (ناظم الاطباء). موسم بسیار سرد که آبها یخ بندد. هوای سخت سرد که در آن آب بفسرد و یخ بندد: در آن یخ بندان او باآب حوض غسل کرد. یخ بندان فروردین گلها و شکوفه ها رامی سوزاند. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یخ بند شود
دهی است از بخش دهدز شهرستان اهواز، واقع در8هزارگزی شمال دهدز. هوای آن کوهستانی و معتدل و دارای 97 تن جمعیت است. آب آن از چشمه و قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از بخش دهدز شهرستان اهواز، واقع در8هزارگزی شمال دهدز. هوای آن کوهستانی و معتدل و دارای 97 تن جمعیت است. آب آن از چشمه و قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
آن قدر مسافت که اگر گلی بیندازند تا آنجا تواند رسید لیکن این فارسی صناعی است. (آنندراج) : زین چمن هرچند گلچین تماشای توأم دور از آغوش وصالت یک گل اندازم هنوز. میرزا بیدل (از آنندراج)
آن قدر مسافت که اگر گلی بیندازند تا آنجا تواند رسید لیکن این فارسی صناعی است. (آنندراج) : زین چمن هرچند گلچین تماشای توأم دور از آغوش وصالت یک گل اندازم هنوز. میرزا بیدل (از آنندراج)
دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان دره گز واقع در 7هزارگزی جنوب خاوری دره گز و سرراه شوسۀ عمومی دره گز به لطف آباد. هوای آن معتدل ودارای 75 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات، پنبه، انگور و خربزه است. شغل اهالی زراعت و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان دره گز واقع در 7هزارگزی جنوب خاوری دره گز و سرراه شوسۀ عمومی دره گز به لطف آباد. هوای آن معتدل ودارای 75 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات، پنبه، انگور و خربزه است. شغل اهالی زراعت و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
از اسمای محبوب است. (آنندراج) ، آنکه اندامش در نازکی بگل ماند. نازک بدن. آنکه اندامی به نازکی و تازگی گل دارد: کنیزی سیه چشم و پاکیزه روی گل اندام و شکرلب و مشکبوی. نظامی. همه چشمه ز جسم آن گل اندام گل بادام و در گل مغز بادام. نظامی. همچنان آن بت گل اندامش بردی از زیر خانه بر بامش. نظامی. عجب نیست بر خاک اگر گل شکفت که چندین گل اندام در خاک خفت. سعدی (بوستان). به یاد روی گلبوی گل اندام همه شب خار دارم زیر پهلو. سعدی (بدایع). ای بلبل اگر نالی من با توهم آوازم تو عشق گلی داری من عشق گل اندامی. سعدی (بدایع). با یار شکرلب گل اندام بی بوس و کنار خوش نباشد. حافظ. در مذهب ما باده حلال است ولکن بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است. حافظ. شوق می از بهار گل اندام تازه شد پیوند بوسه ها به لب جام تازه شد. صائب (از آنندراج). ، نام اسب. (آنندراج) : شتابان بر گل اندام آن پری زاد چو آن برگ گلی کو را برد باد. نظامی (خسرو و شیرین از آنندراج)
از اسمای محبوب است. (آنندراج) ، آنکه اندامش در نازکی بگل ماند. نازک بدن. آنکه اندامی به نازکی و تازگی گل دارد: کنیزی سیه چشم و پاکیزه روی گل اندام و شکرلب و مشکبوی. نظامی. همه چشمه ز جسم آن گل اندام گل بادام و در گل مغز بادام. نظامی. همچنان آن بت گل اندامش بردی از زیر خانه بر بامش. نظامی. عجب نیست بر خاک اگر گل شکفت که چندین گل اندام در خاک خفت. سعدی (بوستان). به یاد روی گلبوی گل اندام همه شب خار دارم زیر پهلو. سعدی (بدایع). ای بلبل اگر نالی من با توهم آوازم تو عشق گلی داری من عشق گل اندامی. سعدی (بدایع). با یار شکرلب گل اندام بی بوس و کنار خوش نباشد. حافظ. در مذهب ما باده حلال است ولکن بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است. حافظ. شوق می از بهار گل اندام تازه شد پیوند بوسه ها به لب جام تازه شد. صائب (از آنندراج). ، نام اسب. (آنندراج) : شتابان بر گل اندام آن پری زاد چو آن برگ گلی کو را برد باد. نظامی (خسرو و شیرین از آنندراج)
دهی است از دهستان جعفرآباد فاروج بخش حومه شهرستان قوچان واقع در 38هزارگزی شمال باختری قوچان و 3هزارگزی شمال راه شوسۀ عمومی قوچان به شیروان. هوای آن معتدل و دارای 5 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان جعفرآباد فاروج بخش حومه شهرستان قوچان واقع در 38هزارگزی شمال باختری قوچان و 3هزارگزی شمال راه شوسۀ عمومی قوچان به شیروان. هوای آن معتدل و دارای 5 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
معروف وشکوفۀ بادام را نیز گویند. (آنندراج) : همه چشمه ز چشم آن گل اندام گل بادام و در گل مغز بادام. نظامی. ما را نگه چشم تو از چشم تو خوشتر بادام صفایی گل بادام ندارد. صائب (از آنندراج). ، کنایه از کاغذ. رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 285 شود، کنایه از چهره و صورت است: ز بادام تر آب گل برانگیخت گلابی بر گل بادام میریخت. نظامی
معروف وشکوفۀ بادام را نیز گویند. (آنندراج) : همه چشمه ز چشم آن گل اندام گل بادام و در گل مغز بادام. نظامی. ما را نگه چشم تو از چشم تو خوشتر بادام صفایی گل بادام ندارد. صائب (از آنندراج). ، کنایه از کاغذ. رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 285 شود، کنایه از چهره و صورت است: ز بادام تر آب گل برانگیخت گلابی بر گل بادام میریخت. نظامی
آنکه بدنش همچون گل لطیف و نازک است محبوب، نوعی قماش ابریشمی معمول هندوستان مانند تافته که قماش دو رنگ است (مثلا سرخی که بسیاهی زند) : هوایش کار پوشش مختصر کرد چو گلبن گل بدن باید ببر کرد. (میر یحیی شیرازی)
آنکه بدنش همچون گل لطیف و نازک است محبوب، نوعی قماش ابریشمی معمول هندوستان مانند تافته که قماش دو رنگ است (مثلا سرخی که بسیاهی زند) : هوایش کار پوشش مختصر کرد چو گلبن گل بدن باید ببر کرد. (میر یحیی شیرازی)